رفت دوتا چیز اود مثل دوتا اهن ک توش یه چیزایی مثل تاس بود و بهش میگفتن رمل حضرت دانیال شروع کرد از مامانم اسمشو پرسید و اسم پدر و مادر مامانم رو و خودش گفت ۵ تا بچه این مامانمم گفت بله بعد گفت سن ۲۶ یه مرگ و رد کردی واقعا هم اینجور بود و خلاصه خیلیییی چیز هارو گفت خیلییییی من و مامانم ترسیدیم همچین چیزی ندیده بودیم تو جمع فقط نکات خوب رو میگفت و میگفت بقیش و شخصی میگم