همسرمم تو اتاقمون بود تولدمو تبریک گفت باورم نمیشد خونه باشه.ماشینشو کوچه پایینی پارک کرده بود آخه کفشاشم قایم کرده بود همین جوری اشک تو چشام جمع شد از خوشحالی اشکام میریخت تا حالا خیلی سورپرایزم کرده اماچون امروز توقعشو نداشتم و همه چی جوری به نظر میرسید که کسی خونه نیس خیلی حس خوبی داشت برام.