سلاااام
من قبل از اين هميشه درگير بيمارستان و كار و درس بودم
بعدم يه پسر ريفلاكسي ب دنيا اومد كه خيلي بيخوابي داشتم
اما اين دوره از زندگيم كه وقت ازاد بيشتري داشتم
نشستم سنگامو با خودم واكندم ديدم تا حالا زندگي خوبي نداشتم
پس يه سري تغييرات رو شروع كردم
اول اينكه بدرقه و استقبال همسرم
هرروز حتما بيدار ميشم صبحانه ميدم بهش و با لبخند راهيش ميكنم
و وقتي برميگرده تا نبم ساعت مثه مهمون باهاش رفتار ميكنم
دم در ميگم سللللللام
نيم ساعت اول نميگم اينو تو خونه نداريم
يا اشغالر ببر يا،..
دقيقا مثه مهمون