2752
2734
عنوان

بچه ها غمديده ام ك داستان زندگيمو گفتم بياين🙁

| مشاهده متن کامل بحث + 22387 بازدید | 295 پست

ك كاش نميرفتيم...

رفتيم يكم دور زديم اومديم بريم كنار دريا ك رفتيم و همينجور تو حال خودمون بوديم ميخاستبم عكس بگيريم...

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



من رفتم كنار دريا ك ازم عكس بگيره زهرا همبنجور وايساده بودم ك ديدم دوتا پسر اومدن و داشتن با زهرا حرف ميزدن ...

منم ترجيح دادم جلو نرم حوصله نداشتم...

هي واسادم ديدم نهههه اينا برو نيستن...

گفتم برم ببينم چي ميگن...

رفتم جلو ديدم چقدم خوشگلن ولي يكي خيليييي خوشگل تر از اونيكي بود...

سفيد و قد بلند و چهار شونه ابروهاي مشكي كشيده و چشماي قهوه اي عسلي و موهاي يكمممم خرمايي حالت دار ب بالا و ريش البته ن بلند بيشتر يكم شبي ته ريش بود..بيشتر از ته ريش ولي...

خيلي جذاب بود 

خيلييييي

تنش ي بوليز زرشكي بود و ي جليقه بادي زرشكي...

داشتم تو ذهنم اناليزش ميكردم همينجور..

اونيكي ام نكا كردم اونم خوشگل بود و هيكلي تر از اونيكي ولي قيافه اون خيلي تو دل برو بود...

رفتم جلو ديدم ميگن بيايد عكس بگيريم ازتون ...

گفتيم نه دوباره گير دادن ك بياين قايق سوار بشيم...

باز ما گفتيم نه ك ن..

محل  نميداديم و خيلي رسمي جوابشرنو ميداديم بيشتر ام زهرا حرف ميزد و من نگا ميكردم...

با اين كارا بيخيال عكس شديم و رفتيم رو صندلي نشسيم 

زهرا همش ميگف بوليز زرشكيه خيلي خوشگله مال منه كاش پيشنهاد بده و منم ميگفتم نخيرررر مال من بعد اونم هي ميگف تو ك ادم نيسي دوس شي پس مال منه و هييييي هميمجوري شوخي شوخي بحث ميكرديم ك از تو قايق با ما باي باي ميكردن و ما ام انگار ن انگار...

دوباره اومدن گفتن ك بياين دور بزنيم با قايق و باز ما گفتيم نه 

از حق نگذريم خيلي محترم بودن

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295

تا حالا پيش نيومده بود منو زهرا جواب پسري و بديم حرف بزنيم نميدونم چ جور شد ك جواب اونارو داديم...

نميدونم واقعا...

بازم ما سوار نشديم اونا دوباره رفتن منو زهرا ام داشتيم حرف ميزديم ك ديدم دوباره اومدن من نگاشون نميكردم داشتم با پام با ماسه ها بازي ميكردم 

ديدم دوست اون بوليز زرشكي گف دوستم(يعني همون ك جليقه زرشكي داش)از شما خوشش اومده و شمارتو ميخاد...

منم جرعت اينكه سرمو بيارم بالا ببينم با كيه نداشتم راستش دوس داشتم با من باشه و دل تو دلم نبود...

شايد بعد ساالها از كسي خوشم اومده بود...

چهره زيباش ارامش داش و از همه مهم تر اون ادب و احترامش...

سرمو اوردم بالا ديدم با منه...

نيشم شل شد...

گفتم نه گف خاهش ميكنم ديگه...

خودشم كنار واساده بود و پر از استرس...

نگاهش يادم نميره هيچ وقت...

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295
2731

بالاخره من شرو كردم ناز كردن ك تهش گفتم باشه شماره تو بده برو من زنگ ميزنم ولي قصد نداشتم ك جدي بزنگم  بر خلاف اينكه خوشم اومده بود ازش...

شماره رو زدم تو گوشيم گير داد ك بزنگ شمارت بيفته زهرا ام اصرار ميكرد ك توروخدا زود باش كسي مارو ميبينه ابرومون ميره..منم مجبوري زنگ زدم ك ول كنن برن...

زنگ زدم گف بيا ي دور بزنيم همينجا كنار دريا...رفتيم چهار تايي دور زديم ...

واقعا نميدونم با چه منطقي اينكارو ميكردم...

بهمون گف اسمتون چيه زهرا بر گشت گف اسم اون(يعني من)سحره 

اسم من(يعني خود زهرا)بهاره(بهار اسم من بود)من موووووندم ك خدايا اين چي ميگههههه چرا اسم منو گف و زل زدم ب اسمون😕

بالاخره اسم ام راس نگفتيمو ب زور رفتيم ما و اونا ام رفتن...

اون شب ن من اس دادم ن اون...

فرداش اس داد ك سحره من چطوره و از اين چرتو پرتا...

بعد يكم حرف زديم ديدم مث اينكه اقا وضعشونم خوبه و توپه...

اسمشم ارش بود...


https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295

بالاخره برا دختري تو سن و سال من خيلي موقعيت ها پيش مياد ولي من اصلا هيشكي ب دلم ننشسه بود تا حالا غير ارش ك اونم اصلا نميدونم چرا جوابشو دادم...

بالاخره دوستم زهرا همش ميگف خوشبحالتو و از اين حرفا...

من راسش از پسر غريبه ميترسم زياد اصلا دوس ندارم صميمي بشم و قصد داشتم ارش ام بلاك كنم...

بعد دو روز رفتم خونه و بعد دانشگا...رفتم دانشگا و داشتم برا دوستام تعريف ميكردم ك يكي از دوستام ك بچه شمال بود گف عههههه من اينو ميشناسم اين ارشه و همون ك ال نود داره و از اين حرفا...گف دوست دوس پسرمه و خوبه و اينا...

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295

منم ديدم مث اينكه قسمت ما جدي با ارش بود ك حالا اشنا ام در اومده بود...

من خابگاه بودم و اون دوستمم ك اسمش

 الهه بود هم خابگاهي من بود و ااسم دوس پسر الهه رضا بود ك شيش سالي بود با هم بودن...

حالا ك ديدم ارش اشنا ديگ بلاك نكردم...نگفتمم ك الهه تورو شناخت و اينا...

ي روز قرار شد من و الهه و بريم خونه الهه اينا و ب مامان اينام بگم ك من خابگاهم...

رفتيم خونه الهه اينا تو راه بودم ك ب ارش گفتم رضا صالحي رو ميشناسي و گف اره چطور دوستمه و براش توضبح دادم و گفتم دارم ميام اونجا و اونم گف باشه بيا بريم بيرون پس من ام ميترسيدم بازم تنها باهاش برم گفتم نه اگ ميخاي با الهه و رضا بريم و گف ن خجالت ميكشم منم گفتم ن خجالت نميكشي ميترسي بقيه دوس دخترات بدونن...

من خيلي بد رفتاا ميكردم با ارش  و دس خودم نبود همش تصوير علي و كاراش جلو روم بود فك ميكردم اينم نميخاد منو و برا سواستفاده باهامه ولي احازه اينكارو ب هيچ وجه نميدادم بهش...ولي رفتار ارش برعكس بود و خيلي متشخص بود و دوستم زهرا همش ميگف شايد از زرنگيشه و بدشو ميگفتو من در كل ذهنيت خوبي نداشتم ازش

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295

اصلن ام رفتارم باهاش خوب نبود...اصلا از قصد نبود كارم ولي وقتي ميديدمش يادم ميزف ك اينكار زشته و بد نباشم باهاش...ولي واقعا شبي ديوونه ها بودم..

مامان الهه كامل در جريان رضا بود و مشكلي نداش بيرون رفتنش با رضا ما ظهر وسيديم و غروب ارش و رضا اومدن دمبالمون و رفتيم دريا 

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295

ديدمش حس خوب داشتم...ولي خب اون نفرت از همه مردا نميزاش و اون دهنيتي ك زهرا ميگف جلو منو ميگرف...ما رسيديم كنار دريا و تو راه كلييييي بزن و برقص ...اونجا الهه و رضا رفتن قدم بزنن منو ارشم رفتيم  اونم هي ميگف بداخلاق بخند يكم نگام كن يكم من ام ناخوداگاه چش غوره ميرفتم...اب پاچيد روم عصبي شدم داد و بيداد كردم مث وحشي ها😕

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295

ارش ي لحظه موند...خودمم خجالت ميكشيدم ولي واقعا دس خودم نبود..

نميتونستم خوب باشم...

نميتوستمم كلا كات كنم همه چيزش خوب بود حس خوب داشتم ولي تنفر از جنس مرد ام داشتم...

راستش اون روزا من اين حرفايي ك زد راجب اينكه خونشون بهترين جاي شهره و ماشين باباش ي سانتافستو اينارو باور نكردم و جدي نگرفتم...

راجب خونشون از الهه پرسيدم ك ديدم راسته ولي روم نشد حرفي از ماشين بزنم و برام اهميتي نداش اصلا بهش فك نميكردم و جدي نگرفته بودمش...

ولي كنار خودش خوش بودم...

ارش ي اخلاقايي جالبي داشتو ساده بود،..

خيلي ساده...

زهرا ام ميگف نهههه اون ساده نيس و زرنگه..

https://www.ninisite.com/discussion/topic/1625026/داستان-زندگي-لعنتي?postId=54099295
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   مائده6525221  |  7 ساعت پیش
توسط   mehrsathename  |  16 ساعت پیش