2752
2739
عنوان

زندگیم داره نابود میشه

| مشاهده متن کامل بحث + 338 بازدید | 22 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شوهر من اینطوری بود من خسته شده بودم چون مشغله م زیاد بود نمیرسیدم به هیچی ازش خسته شده بودم ولی زود خودش رو جمع کرد وگرنه شاید جدا میشدم اگه بدونی چه شرایط وحشتناکی واسه نامزدت بوجود میاری خجالت میکشیدی مثل انسانهای بالغ باش این کنترل کردنها فقط باعث فاصله میشه. علاقه به تند تند زنگ زدن و دُمب هم بودن نیست

کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار می‌گه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک هم‌خانه باهاش ادامه بده.
30 سالمه. دانشجو و شاغل نیستم.  اوقات بیکاری و فراغتم خیلی زیاده. میدونم یکمش هم از همینه مشغله ...

آره منظورم همین بود باید خودتو سرگرم کنی با هرچی که دوس داری یه کار پاره وقت یا یه کلاس هنری یا هرچیزی

😍😍دوست جونی میشه برا حاجت دلم دعاکنی؟😍😘😚😙😗😍
2731
چه جوری؟ چیکار کردی؟ شایدم چون هنوز زیر یه سقف نرفتیم اینجوریم


من خیلی وابسته بودم درسته ازروی اجبار ازدواج کرده بودم ولی سعی کردم دوسش داشته باشم واین دوست داشتن شدید ووابسته شد تا یه سال بعد عروسی همینجوری وابسته بودم ولی شوهرم تربیتش فرق داشت اصلا محبت و نمیفهمید خیلی خواستیم تو عقد جدا بشیم ولی خوب ازدواج که کردیم راه دورم بودم دیگه کم کم وابستگیم کم شد یعنی درحد صفر شد خودم خواستم وابستگی به شوهر آدم و داغون میکنه الان اون وابسته ی منه و هرچی میگم قبول داره ولی من نه یاد بگیر وقتی هم نباشه بتونی زندگی کنی سخته ولی شدنیه تا نخوای نمیشه دوست خودمم هنوز با یه بچه همینجوریه وابسته شوهرشه وداره عذاب میکشه تحمل کن عزیزم 

شوهر من اینطوری بود من خسته شده بودم چون مشغله م زیاد بود نمیرسیدم به هیچی ازش خسته شده بودم ولی زود ...

ما هم هر روز تلفنی حرف نمیزنیم. ولی خب یه روزایی حساسیتم زیاد میشه. نزدیک پریودم بودم و کلی درد داشتم. بهش گفته بودم حالم خیلی بده. انتظار داشتم دیروز یه پیامی زنگی چیزی بزنه بپرسه حالم بهتر شده یا نه ولی دیدم هیچ خبری ازم نگرفت دیوونه شدم

من خیلی وابسته بودم درسته ازروی اجبار ازدواج کرده بودم ولی سعی کردم دوسش داشته باشم واین دوست داشتن ...

متنفرم از اینکه انقدر وابستم. پشیمون شدم از اینکه عقد کردم. کاش عقد نمیکردم . شوهرم خوبه ولی خودم به خاطر وابستگی زیاد خیلی دارم اذیت میشم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز