خاطرات سزارینم shayan ام😍😍😍

 سلام عشقا میخوام خاطرات سزارینم و بنویسم😍 جمعه مامانم و خواهرم اومدن خونمون که باهام بیان بیمارستان شب موقع خواب نزاشتم کسی پیشم بخوابه گفتم لگد میزنین تو شکمم😒 اما مگه خوابم میبرد از استرس دل پیچه شدید گرفته بودم😯😯😯 ساعت 7 و نیم صب وقت عمل داشتم خلاصه صب شد و ساعت 5 من دیگه بیدار شدم و همه رو بیدار کردم و راه افتادیم سمت بیمارستان  رسیدیم و من رفتم واسه پذیرش دیگه نزاشتن من بیام پایین و خانوادم و ببینم من و بردن واسه نوار قلب که خداروشکر خوب بود من تو این سایت خونده بودم که سوند درد خیلیییی بدی داره و ادم ضعف میکنه فقط دعا دعا میکردم که سوند منو یادشون بره  خلاصه ساعت شد 10 و نیم یهو تلفن بلوک زایمان زنگ خورد و گفتن رویا رو حاضر کنید منم مثل بید میلرزیدم اومد گفت اماده شو واسه سونداژ😯😯😯😯 فقط خدارو صدا میکردم با یه چیزی منو شستوشو دادن و یهو گفت تموم شد😳😳😳 اصلااااااااااااااااااااا درد نداشت حتی اندازه امپولم درد نداشت منو بردن سمت اتاق عمل وقتی داشتن منو میبردن تو اتاق عمل مثل این عقب مونده ها چشام و بسته بودم تند تند میگفتم السلام و علیک یا امام حسین😂😂😂😂😂😂😂😂 خیلیییییی اتاق عمل خوفناک به خدا دیگه گفتن دستاتو بزار روزانوهات خودتو شل کن امپول و زد تو کمرمو یهو حس کردم داغ شدم و منو خوابوندن یه پرده کشیدن جلوم احساس کردم با یه چیزی سرد دارن شکمم و میشورن بعد گفتم من هنوز حس دارم دکتر گفت پات و بیار بالا ببینم هرکاری کردم نتونستم دکتر اینجوری نگام کرد😒😒 بعد یه حالت تهوع بدی گرفتم و یه عالمه اوق زدم دکترم اومد بالا سرم و گفت استرست خیلییی بالاست چندتا نفس عمیق بکش دوتا امپولم بهم زدن که سریع حالت تهوعم از بین رفت  بعد یه دکتر مرد اومد شکمم و فشار داد و یهو😍😍😍😍😍😍صدای گریه نفسمو شنیدم واااااای خدای من انشاالله قسمت همه بشه بهترین لذت دنیا بود رو هوا بودم به خدا گریم بند نمیومد بعد اوردن چسبوندنش به صورتم پسرم و تا چسبوندن بهم اروم شد دکتر گفت ببین چه مادرش و میخواست😍😍 بعدشم گفت اولین شیردهی گذاشت رو سینم و شروع کرد مک زدن 😍😍 بعدشم بچم و بردن و منم کارم تموم شد و بردنم ریکاوری بعدشم بخش و همراهام اومدن و ِ...... خلاصه بچه ها انشاالله به حق علی قسمت تمام منتظرا بشه🙏🙏 من خیلییییی راضیم که بیحس شدم واقعا عالی بود 😘😘 ببخشید اگه بد بود

جون به تو و نینی😍😍