وقتی اومدن خواستگاری من مادرشوهرم میگفت نمیداریم آب تو دلت تکون بخوره
خونه ماشین همه چی تکمیله واسه تو
هنین که ازدواج کردیم همه چی عوض شد
وقتی میخوان کمک کنن میگن یه قرون نداریم
ولی میرن خونشون میبینم یه طلای جدید خریده
البته پول خودشونه طلب که ندارم ازشون
ولی بخدا خسته شدم
شوهرم با وعده های سرخرمن دیگه خستم کرده هی میگه درست میشه تا خرخره هم بدهی داره