سال ۸۰ به همراه خانواده و یکی از خاله هامو جاری خاله م و خانواده ش تو راه مشهد بودیم ماشین خراب شد مجبور شدیم ماشین رو با وانت بکسل کنیم ماشین در همین حالت بود و ما هم داخل ماشین خودمون بودیم و در حرکت یه وانتی خیار می فروخت منم عاااااااااااااشق خیار بودم و الانم کم و بیش هستم یه دفعه گفتم من خیار میخوووووام یه دفعه بابام گفت تو این وضعیت من برم برای تو خیار بخرم
الان هم که سال هاست از اون موضوع می گذره یادآوری می کنند من بدبخت آب میشم خودشون نفس کم میارن از خنده
خوووووووووو بچه بودم