سلام دوستان.
من بیش از ۲.۵ ساله عقدم و ب خاطر مشکلات مالی نتونستم برم سر زندگیم.
شوهرم ب طور کلی خوبه و دوستش دارم.
مامانم ی زن بینهایت دلسوز ولی خیلی خیلی غرغرو سرزنشگر و زخمزبون زن هست من همیشه ازش فراری بودم و ۷سال خوابگاه بودم ک نبینمش.ولی این مدت همش پیشش هستم و دلمو خون کرده با زبونش و با دخالتای وحشتناکش.با شوهرمم خیلی نمیسازن باهم و مامانم مدام پشتش بد میگه و دقیقا مثل مته رو مغزمه. من یا گوش میکنم و گریه میکنم تو خودم یا هندزفری میذارم یا در گوشمو میگیرم یا صبرم تموم میشه و جوابشو میدم و جنگ میشه و یا میمونم خونه و تنم میلرزه چون کتکم میزنه یا میزنم بیرون.چند بارم رفتم خونه مادرشوهرم قهر.بابام ی ادم مظلوم و ارومه و میدونه مامانم چقد زجرم میده ولی خوب پسش برنمیاد ولی خوب ته دعوا اگ قهر کنم برم پشت مامانمو میگیره و اگ زود برنگردم خونه طردم میکنه.
اینبار از جمعه قهر کردم اومدم خونه مادر شوهرمو ب دروغ گفتم خانوادم مسافرتن. بابام همیشه زنگم میزد ک برگردم اما اینبار اصلن محلم نمیده و حرفا مامانم روش اثر کرده. منم دیگه نمیتونم بیش از این خونه مادر شوهرم بمونم. ابروم میره و بی عزت میشم.حتی لباس ندارم عوض کنم😭😭😭
خونمون هم اخه چطور برگردم ب خوده خدا طاقت حرفا مامانمو ندارم شکنجم میکنه ب حدی ک میشینم موهامو میکنم و سرمو میکوبم ب دیوار. هیچ پناهی ندارم قبرستونو ب خونه ترجیه میدم.
شوهرم میگه یا بمون تا خونه بگیرم( خدا میدونه کی) یا برو خونتون و تا عروسی( معلوم نیست کی)مامان خودتو تحمل کن یا تا حرفت زد بزن بیرون.
حالا چیکا کنم ب نظرتون؟ هیچکسو ندارم مغزم داره منفجر میشه از بس فک کردم و غصه خوردم.