2737
2734
سارا خانم اگر واقعا این ازدواج را به مصلحت نمی دانید بهتره خودتان را کنار بکشید. درست هر دو فامیل درجه شما و همسرتان محسوب می شن ولی خب نباید بذارید این ماجرا زندگی شخصی شما را در مخاطره قرار بده.

به نظر من خیلی صریح اول به همسرتان بگویید که دخالت نکند و بعد هم به خانواده شوهرتان و پدر و مادر خودتان بگویید که شما و همسرتان را وارد این موضوع نکنند.

این جور ماجراها جز مرافعه و جنگ اعصاب چیز دیگه ای نداره. شاید هم ازدواج کنند و خوشبخت بشن ولی به زندگی شما و همسرتان لطمه جبران ناپذیری می خوره.

بهترین کار به نظر من کناره گیری کامل از این مسئله هست.
لیست کارهای امروز من :

شمارش نعمتهایم .
تمرین مهربانی .
رها کردن هر آنچه که از کنترلم خارج است .
گوش دادن به قلبم.
کمک پنهانی به دیگران .
تنفس عمیق..........

نازی جون..الان هم همش من با شوهرم دعوا داریم..اون میگه خواهرتو بکشه کنار...من میگم دادشت بکشه....
خونوادش اصلا به روی من نیاوردن تا حالا..انگار نمیخوان جلوی من صحبت کنن....
ولی همش دارن پشت سر خونوادم حرف میزنن...خسته شدم به خداااا..برادر شوهرم هم که مثل بچه ها میمونه...امروز صبح زنگید کلی بد و بیراه گفت....به من.
الهی ان ده که آن به

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

عزیزم به نظر من بگو به شوهرت به من ربطی نداره واصلا بهتره ما خودمونو قاطی نکنیم
مادر شوهرت...حرف زدن بگو من راضی نیستم وبه من مریوط نیست میخوان ازکنن یا جدا شدن به خودشون مربوطه .بعد هم جواب هیچکدوم وطرفداری هیچکدوم نکن نزار شوهرت هم نظر بده
2731
برادرشوهرتون برای چی به شما بد و بیرا ه گفت ؟
در ثانی خواهر شما عاقله کار شما بیشتر جنبه دخالت داره به همسرتون بگین به من ارتباط نداری خودتون موضوع رو با داداشتون حل کنید به برادر شوهرتون هم بگید خودش قضیه رو جمع کنه تا اوضاع خرابتر نشد به پدرتون هم موضوع رو بگید فوقش زنگ بزنن اونم جواب داره بده چرا اانقدر می ترسید
اینقدر افسرده شدم..باور کنید حس بدی دارم...خیلی بد..دیگه رفتار مادر شوهرم مثل قبل نیست..باهام سر سنگینه..میگم که در این مورد اصلا باهام حرف نمیزنه..منم چیزی نمیگم...فقط به پسرشون میزنگن و شکایت میکنن...
خسته شدم از بس پشت خونوادم حرف زدن..نمیدونم چه کار کنم....ازشون دلگیر شدم...خیلی..حس خوبی ندارم وقتی میرم خونشون..از طرفی حرفاشون پشت سر خواهرم و خونوادم یادم میاد..از طرفی ناراحتیشون میبینم..دارم دیوونه میشم..
الهی ان ده که آن به
2738
آخه پدرم یکم مذهبی هست...بعدش هم توی خونواده شوهرم خیلی به بابام احترام میزارن..ولی از وقتی این ماجرا پیش اومده بابام هم زیر چشم شده...برخورداشون عوض شده..آخه خواهر من که پشت در نمونده...اینا هم مرتب پشت سر هم به شوهرم میگن ما خواهرشو نمیخوایم....نمیخوایم...شوهرم قبلا گفته بود که به ما ارتباطی نداره..ولی ظاهرا اونا خیلی داغ کردن شوهرم گفته هر کاری میخواین بکینید..به باباش ( که پدر زنش میشه ) بگید..بگید ما دخترتون رو نمیخوایم..خوب این حرف خیلی زشته واسه بابام....
با خوارهم صحبت کردم امروز صبح...زنگیده به برادر شوهرم..اونم به من زنگید و گفت به شما که ربطی نداشت..
الهی ان ده که آن به
همیشه تا وقتیکه احساس کنن پدرتون نباید بفهمه همینه حتما موضوع رو خودتون بگین حتما پدرتون هرچی باشه میدونن جواب اونا رو چی باید بدن خانواده شوهر منم به خانواده من همینهار و گفتن و مخالف بودن پدر منم ادم مذهبی ولی جای خودش جواب اونا را داد ما هم ازدواج کردیم هرچند اصل ماجرا اشتباهه که خانواده مخالفن همیشه ازارشون هست البته استثنا هم هست من هنوز که هنوزه دارم میکشم
به نظر من اصلا درست نیست دوتا خواهر عروس یه خونه بشن. خانواده شوهرم میخواستن خواهرم رو برای پسر خواهر شوهرم خواستگاری کنن. خیلی محکم گفتم خواهرم یکی دیگه رو دوست داره و اصلا نذاشتم به گوش خواهرم برسه. قضیه شما فرق داره و به نظر من دیگه نمیشه کاریش کرد.
این وسط فقط کسانی که مخالفت میکنن ضایع میشن و به قول پریسا جون شما خودتو ناراحت نکن و بی تفاوت باش. هر کسی مسئول خودشه و به خودش مربوطه. از اول باید فکر اینجور چیزارو میکردید و جلوگیری کردن الان بی فایدست... البته اگه واقعا عاشق هم شدند
شخصیتم را با برخوردم اشتباه نگیر.
شخصیتم آن چیزیست که هستم و برخوردم بستگی به آن چیزی دارد که تو هستی!!
پدرم یه جورایی در ریان هست..که اونا با هم هستن...ولی نمیدونه که خونوادش ناراضی هستن که...آخه بعدش میگه چرا ناراضی خوب..تو که عروسشونی...مگه چه کار کردی که خواهرتو نمیخوان؟؟؟..زشت نیست اصلا زنگ بزنن به بابام بگن نمیخوایم؟؟
ولی پدرم فکر میکنه من نمیدونم...به خاطر این من نمیتونم بهش بگم...
الهی ان ده که آن به
سارا جون ببخشید انقدر رک می گم ولی به نظر من هم کار شما یه جورایی دخالت تو کار خواهرتون هست وقتی که خواهرتون و برادرشوهرتون به شما چیزی نگفتن منظورشون این بوده که شما توی کارشون دخالت نکنید چون با دخالتهاتون خودتون رو کوچک می کنید. وقتی اینها انقدر همدیگر رو دوست دارن هیچ کس کاری نمی تونه بکنه و همه چی درست میشه شما اگر حرفی بزنید فقط کار خواهرتون و برادرشوهرتون رو سخت تر می کنید (مطمئن باشید که اونها با هم ازدواج می کنن). من با همسرم 5 سال دوست بودیم و با مخالفتهای فراوان خانواده ها به خصوص خانواده همسرم روبرو شدیم اما نهایتا بعد از یکسال و نیم کشمکش ازدواج کردیم اوایل خیلی سخت بود چون خانواده اش (به خصوص مادر شوهرم) خیلی اذیت می کردند اما ما از کنارهم بودن لذت می بردیم. و حالا بعد از 9 سال تازه روابط من با خانواده شوهرم عادی شده ولی شوهرم هنوز نمی تونه با خانواده اش کنار بیاد.
به نظرمن اصلا شما دخالت نکن و مثل هر شخص غریبه دیگه ای به موضوع نگاه کن اصلا به روی خودت نیار و به نظرم نقش اساسی رو همسرت داره که باید کاملا قاطع به خانواده اش بگه که این موضوع به من و همسرم ربطی نداره. اصلا به موضوع حساس نباش و به روی خودت نیار.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز