فكر نميكنم اندازه من سرت شلوغ و خسته باشي
من صبح درگيرم عصر هم مطب
با يه دختر ٤ سال و نيمه و باردار
دو هفته پيش پنج شنبه كه مطب نميرم خونه مامانم بودم قرار بود شام اونجا باشيم شوهرم زنگ زد برادرشوهرم با خانواده و دختر و داماد قراره بيان
منم سريع اومدم خونه قبلش به شوهرم گفتم شام مفصل بگيره
وقت نبود وگرنه يه چيزي درست ميكردم
بخدا حتي نذاشتم يه استكان بشورن با وجوديكه خيلي اصرار كردن
بدم مياد مهمونم مجبور شه ظرف بشوره