2733
2734
عنوان

بیایین براتون یه قصه ی زندگی تلخ و تعریف کنم.

| مشاهده متن کامل بحث + 2218 بازدید | 85 پست

جدای از بحث استارتر اما توی این سایت انتخاب عنوان تاپیک خیلی مهمه و همین طور اروم و با تعلیق تعریف کردن

من عصر یه تاپیک زدم چون عنوانش و بدون فکر زدم و چیزی بود که تو ذهنم بود واقعا، سه صفحه برا خودم تایپ کردم اخرش دیدم هیچکی نیس نظر بده    

همون چند نفری هم که اول بحث نظر دادن قبل از اینکه قضیه رو کامل تعریف کنم از تاپیک رفته بودن  

اللّهم صل علی محمدٍ و آل محمد و عجّل فرجهم.....السلام علیک یا فاطمه الزهرا یابنت محمد (ص) یا غرت العین ارسول

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

میشه یدفعه تایپ کنی و بذاری اخه چه لذتی داره براتون همه دنبالتون بیفتن چی شد چی شد

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏

چند سالی که گذشت و دیدن که مشکلات مالی کمتر شده و تصمیم داشتن بچه دار شن .... ولی هر چه می‌گذشت یه جای کار میلنگید. 

بعد از رفتن پیش چند دکتر گفتن که نازی باردار نمی شه و اب پاکی رو روی دستاشون ریختن و اونا هم بازم ناامید نبودن ولی انگار همه ی درای دنیا به روشون بسته شده بود..

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.

نازی یه مدت از شوهرش عشق قدیمو دریافت نمی کرد. فکر میکرد جای خالی بچه داره شوهرشو ازش درو میکنه... کم کم پای دوستان ناباب تو زندگیش باز شد... سیگار، مشروب، تریاک داشت اونو از زندگی قشنگ و عاشقانه اش دور میکرد، شوهرش اوایل خبر نداشت و چون مصرف نازی همیشگی نبود متوجه عمق مشکل نشده بود. 

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.

نازی هر روز بیشتر تو منجلاب دست و پا میزد و دیگه پا روهم فراتر از مواد گداشته بود و کم کم توی جمع دوستاش مردای رنگ و وارنگ هم اصافه شده بود... شوهرش وقتی که فهمید هر کاری کرد ولی نتونست اونو جمع کنه. و نبود بچه و اذیتهای گاه و بیگاه مادر شوهرش اونو از زندگی دل زده کرده بود. 

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.

نازی با دلی خون از شوهرش جدا شد... دیگه دوست نداشت توی تهران بمونه خاطرات عاشقانه و تلخی که بعدش براش پیش اومد رو رها کرد و امد به سمت اصفهان...

یه روز گرم تابستون یه عده بچه ی کوچیک در حال بازی، یه فکر شیطانی به سرش زد، موقعی که بچه ها خسته از بازی در حال رفتن به خونه بودن به سرعت خودشو به در اون خونه رسوند.

کوچیکترین بچه که یه دختر تپل و ناز تقریبا دو ساله و نیمه بود و بغل کرد و تا می تونست دوید...

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.
نازی هر روز بیشتر تو منجلاب دست و پا میزد و دیگه پا روهم فراتر از مواد گداشته بود و کم کم توی جمع دو ...

توجیه قشنگی برای رفتارش نیست.

خب؟

از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏

اون برنامه ای برای زندگی توی اصفهان نداشت و بعد از کاری که کرده بود یه جورایی میخواست از اونجا هم فرار کنه..

به شیراز اومد... یه محله ای پایین پایین...

اسم دخترک و ساینا گذاشت ....

اینقدر توی دام اعتیاد بود که به سختی گذران زندگی میکرد.

کار ترجمه اش عالی بود ولی دیگه نمیخواست خودشو به سختی بندازه.. توی بی بندو باری دست و پا میزد... بیچاره ساینا کوچولو...

با چندتا زن دیگه یه خونه درب و داعون   کرایه کرده بودن و ساکن بودن...

بچه های شیرازی حتما اسم محله ی پای کتا رو شنیدن..

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687