موضوع ازاین قراره که عقد واسم جشن نگرفتن گفتن ۶۰۰ تومن پولی که خرج عقدتونه واست طلا میخریم در عوض یه عروسی خوب میگیریم و همه رو دعوت میکنم من ساده هم گفتم اول زندگی طلا بیشتر به دردم میخوره رفتم محضر اما هیچ طلایی واسم نگرفتن واسه عروسی هم پدرشوهرم و بابام رفتن تالار دیدن و اومدن گفتن خیلی خوبه و جشن رو همون جا میگیریم اما مادرشوهر از خدا بیخبرم اومد گفت یا صد نفر دعوت کنید یا شما توی خونه بگیرید ما توتالار و همین جور هم شد و من از اون روز به شدت ازش متنفرم نه تنها اون که پدرشوهرم هم همین حس رو بهش دارم