سلام هستین تعریف کنم دو خواهر پشت هم دارم شیر ب شیرن خاستگاری کوچیکه امدن مادرم بزور راضیشون کرد و مخ پسره رو ک الان دامادمون زد با خواهر بزرگم ازدواج کنه و کرد...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بله بودن پدرم خیلی مخالفت کردن اما متاسفانه مادرم خیلی خود رای بود و پدرم نتونست جلوشو بگیر پدرم هنوز خواهر کوچیکم رو میبینه ک بدبخت شده گریه میکنه و مقصر مادرم رو میدونه
آفرین به اعتماد و روشن فکریشون،ولی مادربزرگای بی سواد ما،با همین افکار پوسیده همه خاله هامو بدبخت کر ...
اگه بگم شاید باور نکنی دوتا مادر بزرگامم همینجوری بودن با اینکه توی سن ۹۰ فوت شدن ولی واقعا به روز بودن خیلی به دل بچه هاشون اهمیت میدادن مثلا جفتشون میگفتن صورتتو اصلاح کن تو یه دختر جوونی باید صورتت تمیز باشه به مامانمم میگفتن حق نداری که بهش بگی صورتتو دست نزن اولا که جوونه دوم میخواد نماز بخونه وضو میگیره نباید موهای صورتش مانع آب بشه خدا رحمتشون کنه
مادرم حتی در موضوع ازدواج داداش هامم اشتباه کرد چون داداشم دختر عمم رو دوس داشت مادر از مادرش ک عمم بشه خوشش نمیامد الان اصلا زنش رو اونقدر دوست نداره و بارها شنیدم ک گفته کاش با دختر عمه ازدواج میکردم