من جرات ندارمگریه کنم
چون مامانممیگه چرا گریه کردی یجوری میگه خوردم میکنه
ولی خاهرامپشتم هستن
ولی باز مامانمکاری میکنه اونا نیان خونه بابام
حتی توقع داره بعد طلاق از خونه بیرون نرم
چون انگار فکر میکنن میخام برم کار خراب کنم
بخدا دلم اتیش میگیره برا خودم
از یه طرف نیمتونم این ادم رو تحمل کنم
چون هرروز با دوست دخترش گردش و براش خرج میکنه
بعد من مثه منگلا موندم تو زندگی انگار برده هستم فقط
برا حال دلم دعا کن فداتشم
دعا کن بچه هام آسیب نبینن