من یک سال پیش مریض بودم دکتر رفته بودم و حالم خوب نبود و پدر مادرم هم بودن رو صندلی نشسته بودم و منتظر بودم نوبتم بشه که یک لحظه فکر کردم روحم از تنم واقعا جدا میشه
و صدا زدم یا خانم فاطمه زهرا همون موقع خانمی با صفات ایشون وارد اونجا شدن و کنار من نشستن من با دیدن ظاهر ایشون اصلا بیماری که داشتم یادم رفت و بی تاب شدم و حالشون رو پرسیدم و یادم نمیاد که چی شد و چی گفتن اما من فقط نمیدونم نوبتم که رسید سریعا اونجا رو ترک کردم من اونقدر حالم خوب نبود که وقتی نوبتم رسید رفتم و یه حس خجالت داشتم 😭😭😭 اون موقع تکلمم مشکل داشت اما از نگاه من میدونستن انگار چی میخوام بگم
😭😭😭😭😭