چون تو موقعیت تو بودم دارم میگم...
شوهر منم هیچ وقت فراموش نمیکنه ولی به روی خودشم نمیاره...
شوهر من پاشد با باباش رفت خونه داداش همکارشو دید...
باباش بخاطر پول نخرید ، تازه قرار بود نصف پولو بابای من بده نصف پولو اون... یه وقت فکر نکن پدرشوهرم میخواست همه رو بده
از اونور همکارش و داداشش دعواشون شد😑 هنوز بعد دو سال قطع رابطه ان... سر اینکه اون بنده خدا فکر میکنه داداشه که همکار شوهرمه زیرآبشو زده تا خونشو شوهرم نخره😅 تا حدی که همکارش زنگ زد و از شوهرم پرسید من تو جمع هستم بگو چرا خونه داداشمو نخریدی🤐🤧
تهشو من بهت میگم...
شوهرت با پدر و مادرش نه تنها قطع رابطه نمیکنه بلکه بهتر از قبل ادامه میده
داداششو شاید بذاره کنار ولی مامان و باباشو به هیچ وجه نمیذاره کنار
اعصاب خودتو خراب نکن حتی تو هم مجبوری به رفت و آمد ادامه بدی شاید کم بری و بیای و متلک بندازی ولی مجبوری بری...
تهش شوهرت یه جوری پدر و مادر و برادرشو توجیه میکنه که بیا و ببین... دهنت وامیمونه😅
من واسه اینکه یه وقت یه آشنا نباشه نمیتونم کامل برات بگم ولی تو کامنت من یادت باشه سال دیگه بیا برام بگو...
من نمیتونم همه چیز رو اینجا بگم ولی دلتو خوش نکن به اینکه شوهرت این موجودات رو میذاره کنار... نمیذاره ... تو هم برای حفظ زندگیت مجبوری خودتو بزنی به اون راه...
جدای از اینکه ماهی 1 میلیون و 100 قسط پدرشوهرمو ما میدیم
گاهی متوجه میشم که شوهرم بهشون پول میده... ولی خودمو میزنم به نفهمی فقط برای اینکه حرمتا حفظ بشه و بخاطر چس مثقال زندگیم تلخ نشه... همین قدر که به من احترام میذاره و به من نمیگه تا ناراحت نشم برام کافیه... منم خودمو میزنم به نفهمی... چه اشکالی داره... نفهمی هم عالمی داره... من تو این زندگی یاد گرفتم که هر چیزی رو که متوجه شدی برای آرامش خودت نباید سعی کنی تا ثابتش کنی...