یه دختر مو بور و چشم آبی بود
خیلی خیلی زیبا بود
فکر میکنم ساکن شیراز بود
یه پسر خاله داشت که همشهری بودن
عاشقش بود ،
ولی وقتی از اون شهر رفتن عشقشون کمرنگ شد
داخل یه سرویس بهداشتی تو تالار
یه آقایی میبینتش عاشقش میشه
این آقا ساکن انگلستان بود
ازدواج کردن و رفتن انگلستان
مدتی هم دانشگاه تهران دانشجو بودن