یه خواستگار داشت چند ماهه همش میومدن خواستگاری خواهر م راضی بود دلش می‌خواست ازدواج کنه پسره رو دوست داشت خواهرم ۱۵ سالشه پسره ۲۵ پدرمم همش میگف دخترم بچس نمیدمش به کسی چند بارم فحاشی کرده بود که دست از سرمون برداین من میخوام دخترم درس بخونه اونا ول نمیکردن دیروز خواهرم گریه میکرد که من دوسش داشتم و ایم حرفا پسره هم دیروز استوری گذاشته بود کسی که دوسش دارم تا ابد تو قلبم میمونه و.... حقیقتا خیلی ناراحت شدم از صبح که این استوری رو دیدم حالم بده بنظرتون حق با پدرم بود که اینهمه به اونا بی احترامی کرد که نمیدم بچمه اختیارشون دارم البته به اونا میگفتن دختره راضی نیس پسره خیلی خوبی بود خیلی
من چرا اشک تو چشام از صبح نمیدونم
کار پدرت درست بوده
حس خوبی به اینجور پسرها ندارم
من خودم ۱۶ ازدواج کردم در حالی که مادرم و پدرم از ۱۰ سالگی بهم میگفتن ترشیده
حق با پدرتونه سن خواهرتون خیلی کمه برای ازدواج
دوست بودن؟
پدرت درست گغته عشق بچگیه از سرش میپره
15ساله که وقت ازدواجش نیست دختر خواهر منم خواستگار اینطوری داشت صبر کرد دانشجو که شد و باباش هم فهمید واقعا پسر خوبیه عقد کردن البته ارتباطی نداشتن
دوست داشتن لزوما توی یه زندگی ضامن خوشبختی نیست عزیزم
انشاءالله اگه با هم خوشبخت میشن زودی به هم برسن
باعرض معذرت لیاقت بعضی پدرمادرها اینه باآبروشون بازی بشه خواهرت هم با پسره فرار کنه حساب کار دست بابات بیاد خواهرت شاید بیشتر ازدرس به عشق نیازداره شاید نیازجنسی داره اصلا کار درستی نکرده
حق با پدرته
الان فقط شور و اشتیاق داره خیلی بچس
باهاش حرف بزن راضیش کن
درس بخونه ، مهارت یاد بگیره
موقعیت های بهتر میان
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
56 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
