ممنونم عزیزم
قطعا تو هم از پسش برمیایی
فاصله ی بین عکس اول تا عکس دومی که گذاشتم یک ساله
اون موقع ها که میخواستم ازش بکنم انگار تکه تکه گوشت تنمو میکنند
نه دوستی داشتم نه جایی ک برم
با ماشین میرفتم توی اتوبان و زارررر میزدم
ضجه میزدم
دریا دریا اشک ریختم
تمام لباسام خیس میشد از گریه
من دختر مغروریم
به خواب هم نمیدیدم کسی اینجوری با احساسم بازی کنه
منم صادقانه دل بسته بودم بهش…
روانم ریخت بهم
شبا تو خواب حرف میزدم
نصفه شبا بیدار میشدم متوجه میشدم که تو خواب داشتم نفرین میکردم
آخرین باری که باهاش حرف زدم حتی تو صورتش نگاه نکردم
زل زده بودم بیرون
افتاده بود به التماس
به پام افتاد
نتونستم حتی بهش نگاه کنم
آدمی که واسه سردرداش ده تا ژولوفن میخورد و آروم نمیشد
وقتی سرشو میذاشت رو پام و من دست میکشیدم تو سرش دردش آروم میگرفت
دستامو میبوسید میگفت تو چی تو دستات داری که از هر مسکنی قوی تره…
اون روز آخر اومد دستمو بگیره نذاشتم
همونطور که از پنجره ماشین زل زده بودم بیرون گفتم از ماشین من برو بیرون.
انداختمش بیرون و رفتم …
عوض شدم
شدم ی آدم دیگه
ولی قلبم آروم نیست …
من قبل از اون تنها بودم
الانم تنهام
میدونم شاید اون با ده نفر دیگه بعد من گشته
چون بیشترین تایمی که تو زندگیش آدم وار زندگی کرد
دو سالی بود که من تو زندگیش بودم …
ولی من نتونستم هنوز کسی رو جای اون بیارم…