من اول زندگیم با شوهرم رفتیم بیرون شهر.
خونه قدیمی داغون. بخاری نفتی گذاشتیم. فقط یک اتاق را گرم میکردیم. آشپزخونه هم داغون بود. آب حمام سرد بود. موش هم داشت. کهنه بچه هم میشستم.
ماشین نداشتیم. فقط یک نانوایی بربری داشت. با یک بقالی که چیزی هم نداشت.
دوران سختی بود.
چهارسال گذروندم. تا بتونیم پسانداز کنیم