فرداشب جشن نامزدیشه
شوهرم الکی سر هرچیزی سریع میگه بی ذات و بدجنس و از این حرفای سرد و خشک بهم میزنه حالم ازش بهم میخوره همیشه سرکوب خانوادمو بهم میده و میگه فلان کارو کردن و قلان چیزو گفتن تو هم همونجوریی نمیدونم دیروز صبح با بابام سر یه موضوعیی همدیگه رو دیدن با هم حرف زدن از دیروز تا تقی به توقی میخوره میگه همون بابات براتون بسه(بابام و مادرم خیلی باهم مشکل دارن ) همون بابات بلده چجوری باهاتون رفتار کنه همون بابات دیروز گفت شما چحوری هستین خوب شناختتون دلم میخواد به بابام زنگ بزنم بگم چی به این گفتی از دیروز مغز منو خورده حالا گفتم صبر کنم این جشن تموم بشه بعدش به بابام بگم دلم نمیخواد تو این یکی دو روز کسی صدامو بشنوه
حالا واقعا دلم نمیخواد برم آرایشگاه چون نه از خودش دل خوشی دارم نه خانوادش(با اینکه خانوادش کاری به کار من اصلا ندارن و کلا دخالت نمیکنن ولی کلا بدم میاد از خیلی از اخلاقاشون) از طرفی میگم خودم آماده بشم چی میخواد بشه مگه عادی برم و عادی بیام
قرار بود برم اونجا کلی برقصم ولی اصلا دلم به این کار نمیره همش میگم برم خیلی عادی برقصم و تمام نه شورش کنم نه بی نمک