آقا زیاد گفتین خلاصه بگم
داستان از این قرار بود ک
گفتن گردنبند خاری ب گردنم انداختم
ماهم ک همه جور گردنبندی دیده بودیم طلا ومس واستیل وبافت ونخی و...چون خواری ندیده بودیم زودی پریدیم تو تاپیک
اقا تا ما با عرق پیشونی رسیدیم تو ۳ صفحه اول گفتن ک بچه مچه نیاد
باردار نیاد
مجرد نیاد
پیرنیاد
زیاد جوان نیاد
حتی بیبی فیس نیاد وفلان نصفمونو بخاطر وزن بالن پرت کردن پایین
حالا ما پشت در وپنجره بال بال میزدیم
اسی با جملات وکلمات نامفهموم نزدیک ب فارسی داشت تعریف میکرد
بعد یکی گفت اقا برا فلان مشکلم صلوات
اونیکی گفت پس بخت بسته ها چی
اونیکی گفت بچه ندارا؟
وهی داشتیم پشت پنجره تن تن با گلوی خشک صلوات میفرستادیم ک یکی از التماس دعا کننده ها گفت برای زینب منم بفرستید
یکی گفت چرا زینب؟
اسمش فرکانسش منفیه
بعد عده ای از علما ومجتهدا رفتن یه گوشه کنارایی برای تحلیل اسامی مذهبی وغیر مذهبی
بعد این وسط چنتا بامرام ولوتی هرچی از حرفای اسی حالیشون میشد برای بقیه ی خنگای کلاس ک از انتگرال چیزی نمیفهمیدیم توضیح میدادن
این وسط اسی کل زندگی ۴۰ سالشو با جملات وزبان شیوای فارسی تو ۴ خط خلاصه کردن
وفهمیدیم ی عده اردک مردن
و چنتا بچه ۴ساله توخونشون می رقصن
بعد پول زیاد خرج میشه
پسرودختر دارن ولی هی داستان تم اش عوض میشد
اخرشم ربط اینا باهم وبا اسی رو نفهمیدیم
اسی هم دید نمیشه از همه التماس دعا کرد ورفت
والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاااته