2752
2734

آقا زیاد گفتین خلاصه بگم

داستان از این قرار بود ک

گفتن گردنبند خاری ب گردنم انداختم

ماهم ک همه جور گردنبندی دیده بودیم طلا ومس واستیل وبافت ونخی و...چون خواری ندیده بودیم زودی پریدیم تو تاپیک

اقا تا ما با عرق پیشونی رسیدیم تو ۳ صفحه اول گفتن ک بچه مچه نیاد

باردار نیاد

مجرد نیاد

پیرنیاد

زیاد جوان نیاد

حتی بیبی فیس نیاد وفلان نصفمونو بخاطر وزن بالن پرت کردن پایین

حالا ما پشت در وپنجره بال بال میزدیم

اسی با جملات وکلمات نامفهموم نزدیک ب فارسی داشت تعریف میکرد

بعد یکی گفت اقا برا فلان مشکلم صلوات

اونیکی گفت پس بخت بسته ها چی

اونیکی گفت بچه ندارا؟

وهی داشتیم پشت پنجره تن تن با گلوی خشک صلوات میفرستادیم ک یکی از التماس دعا کننده ها گفت برای زینب منم بفرستید

یکی گفت چرا زینب؟

اسمش فرکانسش منفیه

بعد عده ای از علما ومجتهدا رفتن یه گوشه کنارایی برای تحلیل اسامی مذهبی وغیر مذهبی


بعد این وسط چنتا بامرام ولوتی هرچی از حرفای اسی حالیشون میشد برای بقیه ی خنگای کلاس ک از انتگرال چیزی نمیفهمیدیم توضیح میدادن



این وسط اسی کل زندگی ۴۰ سالشو با جملات وزبان شیوای فارسی تو ۴ خط خلاصه کردن


وفهمیدیم ی عده اردک مردن

و چنتا بچه ۴ساله توخونشون می رقصن

بعد پول زیاد خرج میشه

پسرودختر دارن ولی هی داستان تم اش عوض میشد

اخرشم ربط اینا باهم وبا اسی رو نفهمیدیم

اسی هم دید نمیشه از همه التماس دعا کرد ورفت


والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاااته

دنیا چقدر هیچ است وما برای هیچ چه ها که نکرده ایم!!               /میخوای قدر زندگیتوبدونی؟برو۱_زندان ۲_بیمارستان۳_قبرستان توزندان میفهمی آزادی توبیمارستان میفهمی سلامتی توقبرستان میفهمی قدرت ونعمت زندگی داری.../بیاین دل نشکنیم...شاید فردا ما نباشیم ....نمیدونم دلم گرفته وقتی ۴۵۰۰۰نفر تویه روز تویه لحظه تویه ثانیه بازلزله ترکیه رفتن وقتی ....بیخیال فقط بدونین دنیا ارزششو نداره تا هستین زندگانی کنین نه زنده مانی!

اردک؟! پول؟! دختر و پسر؟!

چی شد؟؟؟

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

حالا جدیش

اسی از شوهرش طلاق گرفته بود ویک پسر ویک دختر داشت

دخترش بشدت سر به هوا بود

وقتی ۹ سالش بوده مسئولیت رسوندن یکی از هکلاسیاشو بدون رضایت مادرش همون اسی بر عهده میگرفته

دنیا چقدر هیچ است وما برای هیچ چه ها که نکرده ایم!!               /میخوای قدر زندگیتوبدونی؟برو۱_زندان ۲_بیمارستان۳_قبرستان توزندان میفهمی آزادی توبیمارستان میفهمی سلامتی توقبرستان میفهمی قدرت ونعمت زندگی داری.../بیاین دل نشکنیم...شاید فردا ما نباشیم ....نمیدونم دلم گرفته وقتی ۴۵۰۰۰نفر تویه روز تویه لحظه تویه ثانیه بازلزله ترکیه رفتن وقتی ....بیخیال فقط بدونین دنیا ارزششو نداره تا هستین زندگانی کنین نه زنده مانی!

بچه ها چرا یکسری تاپیکا یهو میترکه؟

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز