دختر اخر ی خانواده عهد قجر با ی مرد پولدار ک تو بازار بوده و مثل بابای خودش کاسب بوده ازدواج میکنه البته نمیخاستش و زوری قبول کرد
ی عمه داشت ک بااینا زندگی میکرد همیشه حرفاشو ب عمش میزد
خلاصه ازدواج کرد باردار شد ولی انگاری بچش سقط شد
ی دوستی داشت ک وقتی عروسی کرد رفت و امدش باهاش بیشتر شد هرچی با دوستش راجب بیعلاقگی ب شوهرش میگف دوستش میگف تو دیوونهای مرد ب این پولداری نیگا چ خونه زندگیای برات ساخته تااین ک دوستش شوهر میکنه وبازم باهم رفتامد میکنن این رفتارای شوهر دوستشو میبینه همش حسرت میکشه کاش شوهرشم مث این میبود
در اخر توی مسافرت توی جاده با ماشین تصادف میکنن دوستش و شوهرش میمیرن و این دختره با شوهر دوستش ازدواج میکنه