دیشب رفتیم خونه پدر شوهرم
جاری اینا اونجا زندگی می کنند ولی دارن جدا میشن امسال
داشتن وسایل جمع می کردن .من اصلا کمک ندادم .چون تو چهار بار اسباب کشی کسی کمک من نکرد
بعد جالبه پیش شوهرم این جاری سر مادرشوهر داد زد که تو خونه من جا نیست فرش تو رو ببرم انبار .انگار نه انگار که هفت سال پیش این مادرشوهر زندگی کردن
بعد مادرشوهر داشت کمک جاری می کرد وسایل کمد شو جمع کنه .جاری داد زد که اینطوری نه .بد جمع کردی
منم پیش شوهرم یه تعارف الکی زدم که کمک نمی خوای با لحن بد گفت نه .منم محل سگ ندادم بهش دیگه .
برادرشوهر م به جاری گفت این وسایل و اینجا بیار برای من .جاری محل نمیداد اخر سر گفت بیار دیگه .جاری یه نعره زد که دارم میارم دیگه ....
از این دلم خنک شد که همین خواهر شوهر که بیست و چهار ساعتها تو هم بودن یه کمک نداده .بعد پررو خانم از من انتظار کمک داره
منم با بچه ها بازی کردم یه لیوان برنداشتم