وقتی به ازدواج فکر میکنم میبنم شخص دیگه ای کنار من میاد و قراره باهاش زندگی کنم پس بقول مادربزرگم باید نیم من باشید یعنی هردو برای هم مهم
من واقعا استرس اینو میکشم که مثلا همسرمو از دست بدم
یا وقتی بچه دار شدم
همش مادرای نگرانو میبنم که مواظبن بچه نخوره زمین ،مریض نشه یکی اذیتش نکنه ،به فکر مدرسه و انتخاب رشته و سربازی و جهیزیه و شغل و ازدواجشون ...اووو یه مادر این همه چیزو تحمل میکنه فشار همه ررو به دوش میکشه
اگه هم اتفاقی برا عزیزاش بیفته نابود میشه
من چون خودم همش دائم استرس پدر مادرمو داشتم نقش مشاور براشوت داشتم همه مشکلات زندگی رو پاس میدادن به من حس میکنم کشش زندگی جدید ندارم
واقعا به این چیزا فکر میکنم اصلا دلم ازدواج نمیخاد آخه چه ذوقی داره