بچها من تازه ازدواج کردم میخوام همه رفتارای عجیب شوهرم تعریف کنم .دیشب با شوهرم رفتیم بیرون گفتش که شب خواهرامم میان پیشمون هر دوتاشون از سرکار اومدن پیشمون منم چیزی نگفتم با این که خب دوست داشتم دوتایی بریم برگردیم گفتم حالا اشکال نداره. شب که خواهراش اومدن رفتیم شام گرفتیم همش یه سره بهشون میگفت بخورین چرا نمیخورین حالا اون دوتا داشتن میخوردن😑هی بهشون تعارف میکرد منم از صبح چیزی نخورده بود و گشنه بودم داشتم با اشتها میخوردم به من اصلا توجهی نمیکرد بعد شوهرم یه خورده وسیله دستش بود سنگین بود خواهرش دستشو دراز کرد از شوهرم یه مقداریشو بگیره نداد دست اون گذاشت تو دست من😑😑😑گفت بگیر تو بیار.خلاصه سوار ماشین شدیم برگردیم هی از خواهراش میپرسید گرمتونه؟سردتون نیست؟خسته این؟خوابتون میاد؟اهنگ دوست دارین؟اهنگ عوض کنم؟کلاااااا توجهش به اونا بوود یه بند همشون با هم حرف میزدن یه جوری رفتار میکنن انگار خواهراش شکننده و ظریف و کوچولوان ولی من نه با من اصلا اونطوری رفتار نمیکنه.خیلییی بهم برخورد هربار خودمون دوتا باشیم همه چی خوبه خواهراش که هستن منو ادم حساب نمیکنه چی کار کنم باهاش.خواهراشم هر دو از من بزرگ ترن.کم سن نیستن اما خیلی لوسن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
باهش منطقی صحبت کن وبگو بعضی از کارات خوب نیست البته همه ی رفتاراشو زیر سوال نبر اگه باز هم ادامه داد شماهم دقیقا همینطوری رفتار کن بعد که انتقاد کرد بگو حالا دیدی چقدر بده پس تغییر کن تامنم دیگه اینطور نباشم
من شادم،حتی با یک فنجان قهوه و یک برش از کیک شکلاتی من شادم حتی با فنجانهای رنگارنگ آشپزخانه ام من شادم با درست کردن غذای مورد علاقه ام و کیک خانگی که بوی آن کل خانه ام را میگیرد........ شاد بودن دلیل نمیخواهد و زن یعنی شادی،عشق و یک دنیا احساس خوب❤️❤️❤️
باور کن چند بار خواستم تلافی کنم اما واقعا این کارو تو شعور خودم ندونستم که به مهمون بی محلی کنم وقتی میاد خونمون من از کنارش تکون نمیخورم کل خانواده باهاش حرف میزنیم بهش توجه میکنیم احترام میذاریم اما اون کلا منو نادیده میگیره همش حس میکنم دوست نداره برم خونشون