این خانومه زیبا بود و چشمای اهویی داشت جریان من اسیر بودم دست شوهرم از بجنورد ب بیرجتد
ب باغچه ک رسید من خواب بودم چشمامو باز کردم دیدم شوهرم داره با لبخند دست تکون میده برگشتم ببینم کیه دیدم یه دختر خشکل 😑🤦♀️ منم گفتم بیا تو خانوم من میخوام برم
دختره صدامو نشنید چون شیشع بالا بود تا منو با سر و صورتم دید ک کتک خرده بودم بجنورد ۰۰ گرخید و رفت
بعد یه خانوم دیگه جوراب میفروخت امد بهش گفتم خانوم ب اون دختر بگید بیاد ایت جا شوهرم ازش خوشش امده بیاد حرف بزنیم زنه شاخ در اورد 😂🙏🤦♀️
گفت نهههه اون شوهر داره !!!! ولی فکر کنم الکی گفت فکر کرد دیونه شدم زده ب سرم یا صورتمو دید ترسید !
ولی گریم میگیره از خشکلی اون دختر ۰۰۰
چرا دنیا اینجوریه ۰۰۰
نزنین منو ک حسود و ۰۰۰
یه زندگی پر حسرت و پر از این چیزا دارم ۰۰ یه زندگی عحیب بد