آره عزیزم...دخالت های شدید و تعیین تکلیف...حتی میومدن ماه ها خونه ام میموندن و میگفتن خونه دخترمونه مهمون اومدیم مگه چی میشه...همه اش دعوا مینداختن بینمون از من به شوهرم و از شوهرم به من دروغ میگفتن الان درست شدن هااااا ولی اون روزا دمار از روزگار ما درآوردن.من الان بخشیدمشون ولی هرگز ازشون نمیگذرم
اول بگو به مامانت که قراره بری تا اماده باشه
بعد یه جعبه شیرینی و یه کادو برا بابات بگیر و برو شوهرت رو نبر
برو داخل سلام کن برو‌پیشه بابات و‌کادو رو بده
یه ۲۰ دقیقه بشین و برو‌خونت
دیگه بعدش پدرت باید یه حرکتی بزنه تو رفع تکلیف کردی
به هیچ وجه با شوهرم نمیرم
چون اولا که شوهرم کلا نمیاد از بعد اون جریان
دوما
بابام مطمینم میگه خودت اومدی ولی اون نباید بیاد
از همین چیزا بدم میاد
که
مثلا اگه اینجوری بگه من باید چی بگم
حس میکنم به غرورم بر میخوره
مثلا مطمینم میگه ببین ، خودت اومدی ، باشه
ولی نبینم اونو برش داری بیاریش ها
اینجوری انگار تحقیر میشم 🥺🥺🥺🥺
