مامان من ارثشو داداشاش بالا کشیدن . البته مادرمو مامانبزرگم داده خواهرشوهرش بزرگ کنه چون مامانبزرگم بچه زیاد داشته ولی خواهرشوهرش بچه دار نمیشده .
بعد مامانم از عمه ش یه خونه ی خوب بهش به ارث رسید که همونم نمیخواست قبول کنه ، میگفت این خونه از نظر شرعی حق داداشه شوهرعمه شه و ازونجایی که مامانم خیلی مذهبیه داداشه شوهر عمه ش به زور خونه رو بهش داد و گفت بابا من راضیم تو بچه ی داداشم بودی حقه توعه .
که مامانم همونم برداشت زد به نام من و داداشم .
همونم نداره .
بابامم یه خونه ی ۸۰ متری و یه تیبا و یه زمین باغی کوچولو تو روستای دورافتاده داره که همش به نام خودشه .
مامانم حتی یه تیکه طلا هم نداره قربونش برم .
کلا مامانم زندگی نکرده به نظرم همش در حال نماز خوندن و روضه رفتن و زیارت رفتن و پس انداز برا اون دنیاست ، این دنیارو به ت*مش گرفته