عین مسلسل غر میزنه.... در حالی که میدونه اگه به نامزدم بگم فلان برو کارو کن نمیکنه.. اما اصرارم میکنه نامزدمو بگم...
همش بهم میگه چرا هرچی در میاره ب خانوادش میده ب زنش نمیده...حقم داشت. رفتم با نامزدم حرف زدم دیدم حرف حساب حالیش نیست.. هر انتقادی ازش کنم ک جرا ب مادر ت اهمیت میدی ب من نه.. انگار بیشتر ب خودم ضربه وارد میشه خودش و مادرش باهام دعوا میگیرن. جرقشم مادرم درست میکنه.. بعد اتیش میگیره
همینا اینه عبرتم شد کاری ب کارش نداشته باشم... باز مامانم دید یه هفتس ب حال خودم نشستم دوباره شروع کرد غر زدناشو.... یجوری از نامزدم گله شکایت میکنه اعصاب روانم و میریزه بهم باعث میشه برم زنگ بزنم ب نامزدم دعوا بگیرم... چن بار گفته چرا زندگیشو درس نمیکنه هزار دفعه با نامزدم حرف زدم ولی همش بامن دعوا گرفت یا چشم الکی تحویلم داد... اصلا گور سر زندگی.. من آرامش میخام دیگ خسته شدم از بس مادرم مث مسلسل منو پر کرد منو عصبی کرد و با نامزدم دعوا گرفتم ایندفع مامانم دوباره شروع کرد چی بگم؟
درضمن نامزدمم با ۴۰ سال سن مادرش پرش میکنه.. و پدر مادرای هردومون عامل دعوا ها هستن