مادرشوهر و برادرشوهر منم اینجورین ..خیلی ام با گوشه کنایع صحبت میکنن ی چیزای میگن ک قلبم انقد تند میزنه میخوام سکته کنم اما سکوت میکنم بعدش ب شوهرم میگم دیدی چیا گفتن میگه ن چیز خاصی نگفتن،ینی فقط تو صورتم سیلی نزدن همه چی میگن . انقد گفتن و شوهرم ازشون طرفداری کرده دیگ ازش متنفر شدم
تقصیر شوهرته ک چشماشو بسته.بهش بگو دیگ احترامی واسشون قائل نیستن
برن ب درک
دیگ دعوتشون نکن.شوهرت خواست دعوت کنه بگو اینا همیشه سیرن نیان بهتره
فدای سرررت
مهم اینه تو بهونه ندادی دستشون
ببین من جات باشم دوستامو دعوت میکنم با اون غذا ها دورهم خوش بگذرونید
جوابشونو میدم و گله میکنن جیغ و داد راه میندازن و همشون با هم متهد میشن خواهر شوهر و مادرشوهر و جاری و حرف میزنم می‌خوان ادمو بزنن من هیچ کس هم ندارم شهر غریب هم ازدواج کردم نمیدونم چجوری وجدانشون قبول می‌کنه این رفتارارو میکنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
46 ثانیه پیش
46 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
