عزیزم منم مثل شما همین فکر رو میکردم، ولی چند وقت پیش یکی از آشناها که یه خانم مجرد با حدود سن ۴۵ ساله بودند و تجربه یک ازدواج ناموفق هم داشتند، به خاطر تنهایی و علاقه شدید به بچه کلی تلاش کرد که از پرورشگاه بچه بگیره، گمانم پروسه این کار و فرایند تقریبا دو سال طول کشید، ایشون شاغل هستند و تحصیلکرده و از نظر مالی و خونه و زندگی هم اوضاع نرمالی دارند، دو سال تمام دوره ها و مشاوره های روانشناسی و کلی فرایند دیگه رو طی کرد و بعدش صلاحیتش تایید شد و به انتخاب خودش یه دختر ۸ ساله گرفت چون با توجه به سن خودش قانون اینطور هست بچه نوزاد بهش نمیدن، خلاصه کلام، هر کس اون دختر بچه رو میدید عاشق چهره و رفتار و فهم و اعتماد به نفس خوبش میشد، تو پرورشگاه بزرگ شده بود ولی خیلیییی بچه باادب و با روابط عمومی عالی بود،
اما این خانوم نتونست باهاش کنار بیاد، چون تصورش از بچه و بچه داری یه چیز رویایی بود، ایشون فکر میکرد دور از جون بچه یه چیزی مثل حیوان خانگی هست که هر چی بگی اطاعت کنه و مطیع بی چون و چرا باشه، اصلا باهات بحث نکنه و هر چی میگی بپذیره، قدردان خودت و خانواده ات باشه و حتی اگر مثلا بحثی با خواهرزاده ایشون پیش اومد اون بچه وظیفه داره کوتاه بیاد
رفت اعلام کرد من این بچه رو نمیخوام بچه مشکل داره، گستاخه، فرستادن مشاوره، چندین مشاور گفتند بچه کاملا نرماله و ایراد از تو هست، تو مشکل داری و باید بیای تراپی، قبول نکرد،
بعد از ۶ ماه، که البته اون ۶ ماه هم آزمایشی بود، ولی بچه ایشون رو مامان صدا میکرد، برد بچه رو پس داد
و دیگه هم انگار دنبال بچه نیست
ببین تازه این همممه منتظر موندم بود، بچه رو خودش انتخاب کرده بود، قبل از اینکه بیاردش خونه کلی باهاش وقت گذرانده بود و با هم مشاوره رفته بودند، ولی اینجور شد و با اعصاب و روحیه و آینده ی طفل معصوم بازی کرد
الان همه مون از دست اون خانم ناراحتیم و همه بهش گفتیم اشتباه بدی کردی، ولی خودش قبول نداره اشتباه کرده، مشاور و روانشناس هم گفتند مشکل از تو هست، این مشکل و این طرز فکرش هم فقط وقتی بچه رو آورد خونه با هم زیر یه سقف زندگی کردند معلوم شد، وگرنه قبلا کلی مشاوره رفته بود و کلی تست های شخصیتی جورواجور داده بود ولی انگار چون دلش میخواسته هرطور شده بچه بگیره تو همه شون خودش رو مشتاق و نرمال نشون میداده
برا همین به نظر من برا جلوگیری از آسیب روانی بچه ها باید انقدر سخت بگیرن