2733
2734

ما و خالم اینا یه کوچه باهم فاصله داریم، امروز خالم با پسرش رفته بود بانک بعد از اونجا با پسر خالم اومد خونه ما، منم دیرم شده بود برا سرکار، ماشینو هم بابام برده بود،پسرخالم گفت بشین برسونمت،منم نشستم،وسط راه نامزدش زنگ زد باهاش حرف زد حتی منم گفتم بهش سلام برسون، بعد امروز تقریبا هشت عصر نامزدش بهم زنگ زده تو به چه حقی سوار ماشین شوهر من شدی😐

من کلا هنگ بودم گفتم یعنی چی، مگه من با منظور سوار ماشینش شدم، گف اره قرار بود بیاد منو ببره جایی، چون تورو برد نرسید بیاد منو ببره، حالا منم نمیدونستم میخواد نامزدتشو ببره جایی، و چون منو پسرخالم از بچی مثل خواهر برادر بزرگ شدیم و اینو زنشم میدونه خیلی برام عجیب بود که منظور بدی از اینکار پیدا بکنه، چون یمدت با پسرخالم دوست بودن بعد رفتن خواستگاریش.

هی داشت میگفت فقط بمن بگو چرا سوار ماشین شدی،منم بدون اینکه چیزی بگم قطع کردم زنگ زدم پسرخالم عصبانی بودم گفتم تو قرار بود زنتو جایی ببری چرا منو سوار کردی، اونم اطلاع نداشت زنش زنگ زده بهم گفت

هستین ادامشو بگم؟! 

تورو به امام زود بگو فقط خوابم میاد صبح شده

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

چه بی فرهنگ و بی شخصیته زنش😐

بگو اگه من میخواستمش مطمئن باش نمیومد تورو بگیره حالا که گرفته یعنی ما همدیگرو نخواستیم خیالت راحت 


یدفه حبسش کنه توی خونه راحتتر باشه 

ای که مرا خوانده ای؛راه نشانم بده

خلاصه پسرخالمم اطلاعی از زنگ زدن نامزدش نداشت گفت چی شده و فلان. گفتم زنت زنگ زده همچین چیزایی بهم میگه، بیچاره یه عالمه شرمنده شد، گف با من دعوا کرده سرتو خالی میکنه و فلان، من بهش گفتم من دیرم شده ماشینو از شاگردم برات میرسونم و فلان خودت برو توهم تو سر راهم بوذ مسیرت گذاشتمت حالا میگه چطور برا دختر خالت میبردی دیرت نبود برا من دیرت شد. 

حالا اینم زنگ زد از اونور با زنش دعوا کرد

کلا زنش خیلی مشکوکه، تو عقدشون با چشم غره به دخترای فامیل نگاه میکرد

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687