ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
خانما هرکسی امضام رو میخونه واسم دعاکنه زندگیم درست بشه و دشمن شاد نشم دعاکنید رازی ک دارم برملانشه و آبروم حفظ بشه ...خدایا خودم میدونم گناهکار و خطاکارم ولی میگن تو ستارالعیوبی خودت آبروم رو حفظ کن .خطایی کردم مال گذشته بوده نادانی کردم خودت به بچه م رحم کن من عاشق شوهر و بچه و زندگیمم💔
خدایا خودت کمک کن 🩵 | میدونی دیسیپلین چیه؟ وقتیه که خسته ای و میخوای ساعتتو خاموش کنی و بگیری بخوابی؛ اما بلند میشی و هرکاری که لازمه رو انجام میدی بعد میخوابی.دیسیپلین وقتیه که تو کاری رو که براش حس و حال نداری و توان انجامشو نداری، ولی باید انجام بدی رو هر طور شده انجام میدی. پس بعداً میتونی هرچیزی رو از زندگی میخوای به دست بیاری. دیسیپلین بزرگ ترین راز برای رسیدن به هدفه. دنبال انگیزه نباش،دیسیپلین داشته باش.💪💚 | من اینجا ریشه در خاکم،من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم،من اینجا تا نفس باقیست می مانم،من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم،امید روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم،من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی،گل بر می افشانم،من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید،سرود فتح می خوانم،و می دانم.تو روزی باز خواهی گشت🤎 | زیر مجموعه ی خودم هستم/مثل مجموعه ای که سخت تهی ست/در سرم فکر کاشتن دارم/گرچه باغ من از درخت تهی ست/عشق آهوی تیزپا شد و من/ببر بی حرکت پتوهایم/خشمگین نیستم که تا امروز/نرسیدم به آرزوهایم/نرسیدن رسیدن محض است/آبزی آب را نمی بیند/هرکه در ماه زندگی بکند/رنگ مهتاب را نمی بیند/دوری و دوستی حکایت ماست/غیر از این هرچه هست در هوس است/پای احساس در میان باشد/انتخاب پرنده ها قفس است/وسعت کوچک رهایی را/از نگاه اسیر باید دید/کوه در رشته کوه بسیار است/کوه را در کویر باید دید/گرچه باغ من از درخت تهی ست/در سرم فکر کاشتن دارم/شعر را، عشق را، مکاشفه را/همه را از نداشتن دارم...💛یاسر قنبرلو
احمقها به همین راحتی اداره میشونداستالین دیکتاتور روسیهً ،خواست که برای او مرغی بیاورند او آنرا گرفت در حالیکه با یک دست آنرا میفشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن فرار کند. پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتفاقی میافتد" او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی او ریخت و از او دور شد همکارانش دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال میکند استالین با دانههای گندم ، مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود!!استالین گفت:مشاهده میکنید که مرغ با وجود تحملِ تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم؛ به دنبال من میآید احمقها به همین راحتی اداره میشوند!