ما هروقت میریم خونشون یه دعوایی بین من و همسرم راه میندازه همیشه هم دعوا سر پوششه ما رو پنجشنبه یعنی فردا دعوت کرده عمه و عمو و خاله و دایی هستن به منم زنگ زده اومدی خونمون مانتو تنت کن میخوای بری و بیای اگه تونستی چادر عربی گفتم مگه تو این سه سال من و ندیدن بدون چادرم نه همینی که من میگم حالا شوهرم زنگ زده میریم خونه مامان منم گفتم فکر نکنم از پشت تلفن داد داد که همیشه همینه میخوای من و ازشون دور کنی
یادش رفته مادر و پدرش از کار بیکارش کردن ویلا خریدیم ازشون تا پول کابینت ها رو هم گرفته