کلی از موقعیت هامو از دست دادم به خاطر مخالفتای بیخودیش. دلم نمیخواد رومون توی روم هم باز بشه و ناراحتی پیش بیاد.ولی خیلی دلم گرفته که با اینکاراش حق زندگی رو ازم میگیره😔💔
چون دخترش رو خیلی دوس داره
منم همینطورم
منم همینم کسی اگه راهکاری داره بگه لطفااا
پدر منم همین بود
اجازه خاستگار نمیداد
وقتی هم ازدواج کردم گفت حق ندارید عقد کرده بمونید سریع برید خونه خودتون
اما برای خواهر کوچیکم صدرصد فرق گذاشت
همه خاستگارا را راه داد
الانم سه ساله خواهرم عقده
چند سالته؟دانشجویی؟
منم همینطورم خانوادم میگن باید درس بخونی یکاره بشی بعد با کسی هم سطح خودت ازدواج کنی درحالیکه موقعیتهام خوب بودن
به نظرم یا به مامانت بگو یا به خود پدرت بگو بابا جان مثلا نمیخواهی منو ترشی بندازی و یکم شوخی اینا که یعنی دلم شوهر میخواد یا بگو مثلا داری به مامانت میگی اما جوری که بابات بشنوه بگو مامان بابا انقدر منو دوست داره که نمیخواد شوهرم بده تصمیم گرفتم خودمو ترشی بندازم که بمونم براتون
به مادرت بگو حرف بزنه باهاش
اره عزیزم درست میگید
تمام سختگیری های برای اولی هست
باید بسازی
و شما حداقل بعدش مثل‌من غصه نمیخوری
وقتی خواهرتو‌میبینی
دیگه میگی پدرم همینه اخلاقش
اما من میگم این که بلد بود خوب باشه چرا برای من بد بود
و این منو میسوزونه
منم میسوزم از اینکه بحث ازدواج برادرم میشه حتی کلامی هم شده حمایت میکنه. حرف من میشه چنان خلقشو میریزه بهم انگار میخوام جنایت کنم.
همه فکر میکنن من الکی دارم‌خواستگارامو رد میکنم و سختگیری میکنم. هیچ کس خبر نداره که اونا حتی پاشون به خونه نمیرسه. همه بهم کلی حرف میزنن که سنت داره میره بالا و دیگه از یه سنی به بعد شانس ازدواجت میاد پایین اما هیشکی نمیدونه فرصتای من چجوری داره میسوزه و چقد دلم پره.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
