دختر داییم الان ۳۲ سالشه این داستان مال ۵ سال پیش بود
دختر داییم ی رفیق داشت اسمش ساناز بود
خیلی خانواده شاد و آپدیتی بودن
ما باهاشون زیاد رفت و آمد داشتیم و محال بود مهمونی بگیریم ساناز و خانوادش رو دعوت نکنیم
مرد های خانواده ساناز همه شیک و پیک تر و تمیز بودن
ریش هاشون رو میزدن یا اگر ریش میزاشتن پروفسوری میزاشتن
همیشه بوی ادکلن خوب میدادن
البته خانم هاشونم همینطور بودن همه از دم پلنگی بودن برای خودشون چه کوچیک چه بزرگ
دایی و بابای ساناز از همه مرد هاشون سر تر بودن
قد بلند و هیکلی و ترگل ورگل
زن هاشونم خیلی خوشگل بودن دست کمی از افسون که دختر داییمه نداشتن