یادمه شب خونه خواهر ش دعوت بودیم فاصله 30 کیلومتربود تا شهرشون
تو راه دلگیر بودم و ناامید
رفتیم پرنده فروشی و خواهرش پرنده گرفت
اون شب اخرین شبی بود که باهم معمولی بودیم
اخرین شب بود من و پسرم و همسرم کنار هم بودیم ...
صبحش دعوا گرفت
دو روز بعدش همه وسایلامو جمع کردم و هفته بعد طلاق گرفتیم