مادرشوهرم سر یه تخم مرغ آبروی من و جاریم رو برد.

وای قربون مادرشوهر خودم بشم . یعنی تو این چند سال نذاشته من یخچالم خالی بمونه همیشه سهمیه روغن و برنج دارم . پاییز بشع سبزی و لوبیا و ترشی و اینا . هیچ وقت حرفی نزده ‌ . بعد انقد شعور داره گاهی میاد از من یه چیز قرض میکنه . ک من حس بدی از کمکاش نگیرم . 

پس حالت عادی نداره واقعا 

بذار حرص بخوره بذار جمع کنه . کجا میخواد ببره تهش میرسه ب شما .امانت داره اون الان

پدر بزرگ شوهر من اینقدر خسیس بوووود ک نگو . دلش نمیومد بخاری روشن کنه . بعد از فوتش ک ارث تقسیم کردن مادرشوهرم میگه چندبار اومده تو خوابم میگه من راضی نیستم ارث تقسیم کردید .هنوز چشمش دنبال مال این دنیاس . ۹۵ سالش بود فوت کرد .

میدونی خساستش از کجا بود . واس پولش زحمت کشیده بود از ۱۵ سالگی کار کردع بود زمین و اینا خریده بود .نمیدونم اما مثلا مادرشوهرمم یه ذره خساست داره. خاله ی شوهرم ک افتضاااح نون خالی میخوره غذا ب بچه ها نمیده

شوهر منم گاهی مثلا میاد قناعت کنه . میگم فعلا ک داریم هر وقت  نداشتیم قناعت کن . مثلا دیشب چای گذاشتم دم بکشه جوشید . نمیذاشت بریزم دور . گفتم بابا تو کابینت اندازه یه سال چایی هست جوشید فدا سرت ریختم رفت . اما بهش میدون بدم منم قناعت کنم قناعتش میشه خساست .