من مشکلاتمو بهشون نمیگفتم
ی مشکل خیلی بزرگ افتاد تو زندگیم که نمیشد پنهان کنم اما وقتی پیششون بودم خودمو میزدم به خوشحالی که فکر نکنن از زندگی جدیدم ناراضیم یا غصه میخورم
اما شبا فقط خدا میدونست ک چطوری صبح میشد برام
تنها کاری ک از دستم برمیومد این بود ک غصه هامو نگم از خوشیام بگم بخاطرشون روحیمو حفظ کردم به زندگی برگشتم به عشق پدر و مادرم