بخدا توی بارداریش پلههارو 4تایکی بپربپر میکرد، بعدیهو با ک و ن میخورد زمین میخندید..
یهو میزد زیر خنده و آواز..
شوهرش کمردرد داره، شوهرش گفت یه عسلی بذار جلوم ناهارو روی اون بخورم، یدونه نههههه بلندگفت بعد خودش نشست یه ماهیتابه سیبزمینی ریخت روپلو خورد.. اینورم بقیه نشستن زول زدن بادهن باز بهش.
دکتر گفت به بچت فرنی نده خشک شده رودههاش،، فرنیو قطع نکرد هیچچ هرروز کته پخت برا بچه..
یه گوشه خیلی کوچکککک ازکارهاش،، از اخلاق بگم میگی ببند دیگه..
حالا اون میوفته یهو میخنده، ماازشوک میگیم بسماللههههه، بعدیه ساعت بعدش یادمون میوفته هی خندمون میگیره😅
یه دست بزن براعروس سسخولمون آفرین☺️💙