کثافطای دزد بی همه چیز بقران که خدا خودش کاری کرد جلو چشمم بیاد مادرش اون روز و بفهمم همه چیزو .. بیچاره شوهرم نه بهم خیانت کرده بود نه چیزی فقط من چوب حماقت و سادگیمو خوردم .. بدبختو آبروشم جلو دخترعمومو شوهرش بردم ..
چقدرم که هی حرص و جوش خوردم بیچاره بچم دق کرد این چند وقت خدا ازشون نگذره..
بدبخت شوهرم تو اون راستا مغازه داره میگفت همه کسبه هی میومدن میپرسیدن چیشده محمد داستان چیه هی باید به مردم جواب پس میدادم از کثافط کاری اونا .. همش تقصیر توعه که از اول نیومدی بهم بگی که کار به اینجاها نکشه .. یه هفته م که با من قهر بود حرف نمیزد تازه تازه داریم رو به راه میشیم
حوصله تعریفشو واقعا نداشتم ولی براتون‌گفتم که خدایی نکرده اگه یوقت سر کسی بیاد مثل من سریع خر نشید و گول نخورید
اسی رمان نویس خوبی میشی
نتیجه اخلاقی این داستان(هرکی اومدگفت دوست دخترشوهرتونیم زرتی نیاین نی نی سایت براتون نسخه طلاق بپیچن شایدکلاهبردارباشن)😌
باز خوبه شکر خدا الان خونه روستا هم دوربین داره تو روستا هم خانومای وکیل کار درست داریم
چرا حس میکنم شوهرت میخاسته زهر چشم بگیره اگه نه چرا باید بره دعوا راه بندازه...
این دختره طی دو ماه آشنایی با داداشم طوری داداشمو تیغ زده بود که نگم برات
گوشی ،پول توجیبی خرید لباس کادو های گرون قیمت
مواد غذایی هرروز بیرون بر می‌خوردن این ساده هم پول می‌زده
بابام میگفت من می‌دیدم هرروز این بچه میلیونی پول لازمه
طی دوماه بالای دویست تومن خرج کرده بود براش
آخرشم داشتن آبرو ریزی میکردن هر روز در خونه بابام اینا بودن دیگه پول دادن بهشون شرشون کم شد
ما هم ندیده بودیم فکرش هم نمی‌کردیم که دیدیم اون زمان آشوب و اضطرابی برای خانواده ما ساخته شده بود که نه خواب داشتیم نه خوراک داداشمو شست و شو مغزی داده بودن
میخواست بره بگیرتش
به داداشم میگفتن خودکشی کن که خانوادت راضی بشن
