راستش مجرد بودم پدر نداشتم وضع مالیمونم اوکی نبود و گاهی حسرت پیش پا افتاده ترین خوراکیا تو دلم بود(البته پول داشتیما مامانم حرومشون کرد و همه رو داد ناپدریم)خلاصه که خیلی چیزا رو دلم میخواست و نبود خصوصا تو چندسال آخر مجردیم،دوران دانشجوییم چون پول کرایه نداشتم فقط کرایه مینی بوس بین شهری رو میدادم و تو شهر مسافتارو اجبارا پیاده میرفتم اینجوربود که با یه رژیم و پیاده روی اجباری ناشی از فقر حسابی خوش هیکل بودم اما بعد ازدواج یهو قضیه عوض شد(مامان خودم خیلیم خسیسه)یهو دیدم مادرشوهرم همه چی میپزه اونم زیاد و خیلیم اصرار داره بهم زیاد غذا بده شوهرمم برام هرچی هوس کردم خریدم خوب طبیعتا پولم بیشتر از قبل اومد دست خودم و من مثل گشنه ها حمله ور شدم به غذا و هله هوله و الان ۹۴ کیلو هستم (قبلا ۶۱بودم😞)
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
یبار بچه بودم دلم شیرموز میخواست با هزار گریه از مامانم پول گرفتم برم شیر و موز بخرم وقتی اومدم خونه ناپدریم یدونه موزی که براشیرموز خریده بودمو برداشت جلو چشمم خورد.دراین حد من عقده ای شدم....
عزیزم دقیقا میدونم چیمیگی یه بار یه داستان این شکلی خوندم یادم نیست اسمش چی بودولی این چیزا رو خیلی قشنگ گفته بود ودقیقا چیزایی که شما گفتین روایت میکرد