سلام خوشگلا..
من آرایشگری کار میکنم..
کاملا آدم ب روزی هستم..ولی خداروکامل قبول دارم کلا سعی میکنم آزارم ب کسی نرسه...
اینارو گفتم ی کوچولو گوشه دهنتون از من باشه...
خلاصه ی چن ساله من درگیر خابای عجیب و غریبی هستم....
دیشب خواب دیدم چن نفری بافامیلا تو ایستگاه اتوبوس وایسادم..(خلاصه کردم.)..بعد مشغول خوش و بش بودیم...
ی حاج آقای میانسال با عباس کرم رنگ اومدنو از شونه من زدن و دقیقا این جمله مانند و بهم گفتن توخواب...اونجوری واینستا...وقتشه دستاتو ب کمرا بزنی و ب بچه ها نگا کنی و وایسی پیششون..و چنتا حرفم زد و رفت...درمورد بچه.منم هاج و واج موندم...
خلاصه صب بیدار شدم و اصلا توفکر خابم نبودم..یهو گوشیم زنگ خورد از مرکز بهزیستی گفتن بیا برای معلمی بچه های ک مشکل ذهنی دارن و تحت نظر حمایت بهزیستین...
بنظرتون ربطی ب خوابم داره؟!؟!
یکی از بزرگترین ارزوهامه ک برم شیرخوارگاه یا پیش همچین بچه هایی و یچی یادشون بدم...اصلا نمیدونم چطور شد زنگ زدن بهم!!!!
نمیدونم ی حس عجیبی همیشه ب این بچه ها دارم و میگم خدا تو دلاشونه....
حالا قرار شد چن روز دیگ برم...
بنظرتون خابم ربطی داشت یا بیخیال شم؟؛؟