اسی منم تو عقد شرایط ترو داشتم مادرشوهرم بدترین بی احترامی ترو توجمع بهم میکرد .یک نمونه جلو خاهراش و داماداشون شوهرم گفت مامان لباس زیر برام نشستی ؟.. مادرشوهرم گفت زنت بشوره بلده بیاد به زیرت بخوابه یاد ندارم ظرف بشوره ؟...
یا نمونه دوم با همسرم بازار بودم زنگ زد به دعواکردن که چرا ظرفارو نشستی رفتی 😐
هر دفعه هم به شوهرم گله میکردم میگفت خب راست میگه مامانم
یکبارم حقو بمن نداد
دفعه آخری میخواستیم با شوهرم بریم بیرون مادرش پیله میکرد منم ببرین .توراه بحثمون شد مامانش نشست از مامانم ب بدگویی
رفت مامانشوپیاده کرد منم گفتم ببر خونه بابام
توراه حرف میزدیم دوباره گفت خب راست میگه مامانم 😐
همونجا حلقمو درآوردم پرت کردم تو صورتش مانتو شالی که برام خریده بود درآوردم انداختم روش گفتم خداحافظ من نمیتونم تحمل کنم
زد زیر گریه شوهرم .چون واقعا تصمیمم جدی بود تا حالا اونقدر عصبی و جدی منو ندیده بود
نمیتونی حرف بزنه از بغض زیاد
برداشت گف تومیگی چکار کنم گفتم یامن یامادرت
ازاونجا آدم شد
الآنم دوساله خونه خودمم من شب خونه بابام باشم این تو خونه ازگشنگی بمیره هیچی تو خونه نباشه خونه مادرش نمیره .دوتا کوچه فاصلس بامادرش
فهمید داره زندگیشو ازدست میده تمومش کرد
توهم امتحان کن این کارو