شوهرم روز اول عیدیهو گفت بیا بشین کارت دارم.گغت من نمیخامت انقد دست و پانزن. برو یه زندگی جدید بساز.دلم شکست فقط گفتم خب طلاقم بده. گفت بمونی اذیتت میکنم تاخودت خسته سی. گفتم جایی ندارم. تو میتونی برو. از اون روز همش از صب تیپ میزنه میره تا ۱شب نمیاد. میگم کحابودی میگه بهت جواب پس نمیدم. گفتم تکلیفمو روشن کن زودتر برم. میگه تکلیفت روشنه پاشو برو. خاستم بترسونمش گغتم بچتو خودت نگه دار. امشب انقد بچمو اذیت کردوگریه انداخت تا از حرفم پشیمون شدم. دست وپام همش شل میشه بی حس میشه. سرم و قلبم داره میترکه. فکر بچم داره دیوونم میکنه. بچمو به زور خابوندم یه دل سیر گریه کردم. چه خاکی به سرم بریزم. خانوادم اصلا پشتم نیستن فقط میگن کاری نمیتونه بکنه از خونه بندازتت بیرون یا میگن به جهنم خیانت میکنه.بادخترت خوش باش. اخه این چه حرفاییه. یکی نیست به دادم برسه.