سه هفته پیش حالش بد شد ۵ روز بستری بود من طبقه بالا زندگی مکنم با چهار تا بچه این پنج روز پخت وپز و کارهای خونه وبرادر شوهرام وپدر شوهرم رو انجام میدادم یه پام بالا یه پام پایین حتی مچ پاهام درد گرفتن بعد مرخص شدن مهمونها وقت وبی وقت میومدن وپدیرابی خواهرش که عمه کوچیکم میشه هم آمد یه دو سه روزی موند وپخت وپز میکرد و خلاصه من یه استراحتی کردم ضمنا اینو بگم که ۷ تا خواه شوهر دارم .
منم یه چند وقتی میسه گیر دکتر وآزمایش وسونو بودم و بچه ها هم امتحاناتشون وقت نشد برن وکاراشونو انجام بدم .
دیشب رفتم پایین بغ کرده چون رفتم دکتر وبه قول خودشون به خودم میرسم در صورتی که من الان یه ساله لکه بینی دارم وپشت گوش میانداختم .حالا اصلا نپرسید که چه مرگته رفتی دکتر هیچ ناراحت که من چربی خون دارم الم وبلم منم گفتم راستی جواب آز گرفتی بهم بر میگرده میگه ماشالله تازه یادت آمد.منم چیزی نگفتم وحرفو عوص کردم وبا تشر میگه دست خواهرم درد نکنه ۴ .۵ روز امد کمک دستم والا با اینحالم کی به دادم میرسید منم گفتم آره واقعا دستش درد نکنه خیر ببینه .اینقدر اذیتم کرده که اینا هیچی نیستن ولی من دیگه توان قبل رو ندارم