چندروزه بهم قول داده بریم بیرون حالا امشب قرار بود ساعت شیش بیاد خونه از سرکار ولی ساعت هشت اومد بعدش کمی بحثمون شد سرچیزای الکی اخرم گفت من امشب کارم طول کشید الانم خسته ام نمیریم بیرون دوباره بحثمون شد اونم بلند شد رفت بیرون منم درو از داخل بستم وقتی بیادم کلید بندازه دربازنشه زنگ میزنه مطمئنن که میخوام جواب بدم بگم تو که رفتی الان چرا میخوای بیای برو همونجایی که تا الان بودی
وقتیم اومده بود بهش گفتم با خواهرشوهرم فردا برم بیرون خواهرشوهرم خونه برادرشه گفت خب شب میبرمت اونجا که فردا نخواد برسونمت هرچی میشه راحته براش که من برم خونه بقیه نباشم خونه تا تنها باشه چندبارم بهش گفتم بدم میاد هرچی میشه میگی برو خونه فلانی بمون ولی بازم کارشو تکرار میکنه حتی بهم گفت من اگه نخوام بیام خونه شب تودعوا راه میندازی منم گفتم تو اگه میخواستی نیای خونه چرا زن گرفتی
برا همین نمیخوام امشب راش بدم خونه