ببخشید طولانی شد.
تااینکه من که اکثر نیازهای بی پاسخ مونده بود.داشتم دچار افسردگی میشدم
تااینکه دوماه پیش سر یه موضوعی بحث مون شد و اون مثل دفعه های قبل دست روی من بلند کرد و فحش داد الان دو ماهه قهر کرده و من تمام کارای خونه رو انجام میدم ولی اون نه حرفی میزنه هیچی حتی از سرکارزنگ نمی نه خونه درحالی که به مادر خواهرش هرروز زنگ میزنه و چندبار گفتم بیا بریم؟ مشاوره نمیاد اصلا حتی دیکه تو این دوماه پول هم نداده بهم و کاملا مثل دوتا هم اطاقی داریم زندگی میکنم بهش میگم این کا زندگی نمیشه میگه میخوای بمون نمیخوای برو
حرف هیچ کسی رو هم گوش نمیکنه.
حالا من موندم توروخدا چکارکنم
تازه بهم گفت یه کاری میکنم به التماسم بی وفای
راستی اینم بگم وقتی شوهرم یه سالش بوده حالا یا کمتر یا بیشتر پدر مادرش متارکه میکنن و همسرم با پدرش و نامادری اش زندگی میکنن و بعد از دو سه سال دوباره رجوع میکنن.و اینو شوهرم نمی دونست.
توی جروبحث مون وقتی هی حرف از جدایی زد و اینکه بچه رو میگیرم ازت منم گفتم تو مثل پدر مادرت نباش نزار اتفاقی که برای خودت افتاده برای پسرت هم بیفته.
حالا به جای حل مشکل زندگی فقط گیر داده که ببینه کی این حرف به من گفته.
راستی درمورد خانواده ام شوهرم نمیزاره من باهاشون جایی برم حتی نمیزاره سوار ماشینشون بشم .حالا توروخدا یه راهنمای بکنید منو
فقط به خاطر پسرم میخان ببینم راهی هست برای نجات زندگیم.